سفارش تبلیغ
صبا ویژن























هر چه میخواهد دل تنگت نگو!

جیمی دلش میخواست در نمایش مدرسه به او نقشی بدهند.مادرش به من گفت که بارها از پسرش شنیده است که از ته دل آرزو دارد برای نقشی انتخاب شود،وای او امیدی به انتخاب جیمی نداشت.روزی که قرار بود نقشها را انتخاب کنند،مادر جیمی بعد از مدرسه دنبالش میرود.جیمی که چشمهایش از غرور و هیجان برق میزد،به مادرش میگوید:((مادر حدس بزن چه شده است.))سپس کلماتی را بر زبان میآورد که تا عمر دارم فراموش شان نمیکنم.کلماتی که به من درس زندگی آموخت.

مادر آنها به من هم نقشی داده ان.من انتخاب شده ام که کف بزنم و هووووورا بکشم.ـنقش


نوشته شده در یادداشت ثابت - سه شنبه 92/7/24ساعت 10:29 صبح توسط آشنا نظرات ( ) |

قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت
(

)